محل تبلیغات شما
غم نشست تو نگاه فرهاد و سرشو انداخت پایین. داداش سعید دوباره با خشم گفت : چرا لال شدی؟؟ فرهاد بازم هیچی نگفت. خدا رو شکر کامیار امشب خونه ی دوستش مونده بود وگرنه نمی دونستم اونو چیکارش کنم. قلبم تند تند میزد. سعید روشو کرد سمت من و با حرص گفت: -ابجی خط قرمز این خونه چیههه؟؟ اب گلومو قورت دادمو و با ترس نگاش کردم. داداش سعید انگار فهمید چقد ترسیدم و دلش برام سوخت چون اینبار اروم تر گفت: -ابجی تا به حال من به تو گفتم با دوستات جای نرو؟ تفریح نرو؟ فلان لباس

اشتباه فرهاد-قسمت سوم

اشتباه فرهاد-قسمت دوم

اشتباه فرهاد -قسمت اول

فرهاد ,سعید ,خونه ,نرو؟ ,تند ,داداش ,داداش سعید ,و با ,گفت ابجی ,سعید انگار ,نگاش کردم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها